یار دبستانی من

January 10, 2010 at 8:32 pm (Uncategorized)

.
.

شکنجه جدید

هر کی اذیت کنه میبرنش پارک اندیشه میشوننش تو سرما یخ بزنه

.
.

45 Comments

  1. تخته سیاه said,

    بیش از این انتظار می رفت ازت مرد!!!!! خوبه اولش قلدر بازی در می آوردی و می خواستی با زیرپوش کاپیتانت یه چرخ چمنی وسط پارک بزنی با شلوار حسام!!!!! چی شد؟؟؟؟؟؟
    😉

    • مصطفي موسوي said,

      ناز گلاب مني تو

      ولي خداييش گاز پيكنيكي من نبود كشته هم ميداديم از سرما

      • باران بهار said,

        امین ناز گلابته؟؟!!!؟
        چه جالب:دی
        دیگه کی؟؟؟
        حسام؟؟؟:دی

  2. PARAND said,

    ! و اون قدر سیگار دود می کنند که شبش تا صبح از سردرد و تهوع خوابش نمی بره

    باور کن این از هر شکنجه ای بدتره ! :دی
    .
    .
    راستی بازم هوا گرم شد که ! :دی
    شانس ما بود اون روز

    • Mahtab said,

      .
      .
      .
      بزغاله دودی نشده بودی که شدی

      • Mahtab said,

        ولی جدی
        اون حجم دود و اون پک زدن های مکرر به سیگار های روز مبادا
        _ که زنده باد دود کردنش تو روز های مبادا _

        گذشته از اینکه اوهوو اوهوو و… اینا
        از مصادیق اختشاش گری محسوب می شه
        تو بهشون بگو مصطفی
        😀

    • مصطفی موسوی said,

      سیگار نکشید کسی که؟

      اصلا مگه ما سیگاری داشتیم تو جمعمون؟

      • PARAND said,

        ! نه بابا
        از مصادیق شکنجه بود
        یعنی میخواستم بگم شکنجه ی بدتر از سرما هم هست ! :دی

      • باران بهار said,

        من از تمام سیگاری های جمع عکس دارم
        تمام رخ
        نیم رخ
        سه رخ
        پشت و رو
        همه حالت
        پی نوشت:زیر میزی و روی میزی و پول چایی بچه ها و حق السکوت پذیرفته می شود:دی

  3. کرو said,

    !و بشوننش رو نیمکت یخ

  4. سوگلی said,

    ها ها

    ولی ما زرنگتر از این حرفاییم ، ما می تونیم از گرمای پیک نیک دزدی بانک تجارت استفاده کنیم

    به این میگن خلع سلاح دشمن

  5. Mahtab said,

    چه تیتری مصطفی

  6. Mahtab said,

    .
    .
    .
    می گم این شکنجه می ارزه به اینکه بعدش رخش ِ خوشگل مصطفی رو ببینی
    و دهنت آب بیافته
    و به قاعده ی سوزوندن چند لیتر بنزین گرمت شه از هیجان
    😀

    • تسلي said,

      چرا لبخند من (شماره 8) اينقدر جمع و جوره ولي شما دندونهاتون هم پيداست؟
      چي رو زديد؟

      • Mahtab said,

        والا چه عرض کنم ؟! شاید مشکل از منه
        😀

        Shift / Alt >> : + D = 😀

      • تسلی said,

        😀 زدیم ولی نشد

    • مصطفی موسوی said,

      مهتاب وانت منو مسخره میکنی؟


      .

      • Mahtab said,

        مسخره ؟؟
        ! من غلط بکنم
        .
        .
        .
        روا مدار که آن رخش تیز پا را وانت بنامند
        دلمان ریش می شود همی

      • PARAND said,

        !!وانت ؟؟؟
        چطور دلت میاد به اون زبون بسته بگی وانت ؟؟ :دی
        چرا تحقیرش میکنی آخه ؟! :دی

      • باران بهار said,

        پشت وانتت جون می ده سیزده به در رفتن
        سبزه گره می زنیم و اون شعر مبتذله رو می خونیم که:سال دیگه سیزده به در ….:دی
        رو کاپوت وانت هم سبزه گذاشتیم
        اون پشت شوخی پشت وانتی هم می کنیم:دی
        مثلا با کلاه حسام شیشه های وانتو پاک می کنیم:دی

  7. saeedemokhtarzade said,

    سخت گرفتين !!!! ا
    .
    .
    البته مراتب سپاسگزاري ما از امكانات شما همچنان پابرجاست

    • باران بهار said,

      راست می گه سعیده
      مثل ما راحت می گرفتین
      مثل دو تا بچه ی معصوم نشسته بودیم یه گوشه
      من رو چشمهایش بزرگ علوی نشستم
      سعیده رو دفتر شعر من
      اولین بار بود از نشستن روی چیزی عذاب وجدان می گرفتم:دی

  8. تسلي said,

    هي ميگفتن بجاي مردم عادي بايد اين «موسوي»ها رو گرفت مجازات كرد ولي من فكر نميكردم عملي بشه 🙂 ء

  9. حسين said,

    مباحثتون كه حتما گرم ِگرم ِگرم بوده… اي كاش يه نفر چكيده اي از بحثاتون رو در قالب يه پست مي نوشت كه ما هم بهره مي برديم

  10. مصطفی موسوی said,

    حسین

    دروغ چرا یه بخش عمده بحثمون سر این بود که تو آدم خطرناکی هستی یا نه

  11. باران بهار said,

    ای نامردا…من امتحان دارم نمیرسم سر بزنم شما اینجا یواشکی میتینگ را ه انداختین
    خدا ازتون نگذره
    مصطفی تو که کلا شاکی بودی
    موقع خدافظی تو کافه وقتی گفتم من دیگه برم یه چش غره ی اساسی رفتی بهم
    جوری چپ چپ نگام کردی که عمرا بابام هم موقع پرداخت شهریه دانشگاه اونجوری نگام نمی کرد
    یه چیزی می گم بهتون بین خودمون بمونه…همین جا چالش کنین:خیلی حساب بردم از مصطفی:دی
    خب مصطفی کی دوباره می آی با بچه ها بریم وانت سواری؟؟؟من آش رشته بار می ذارم:دی به خدا آشپزیم خوبه
    بهمن یا اواسط اسفند دوباره قرار بذاریم
    من این دفعه به عنوان (ته پرست)کمک (سرپرست) می کنم:دی
    از همه تون عکس دارم
    در همه ی حالات
    سوژه شدین :دی

    • مصطفی موسوی said,

      مهسا تا اطلاع ثانوی از تمام مناصب حکومتی عزله

      سرپرست و ته پرست هم نداره

    • saeedemokhtarzade said,

      باران بي گاه …. پس كو اين برنامه جزئي و كلي ؟!؟!؟ مي دوني كه اولويت با كدومه؟ 😉

      • باران بهار said,

        میدونم:دی

  12. حسام الدین منظوم said,

    آقا بحث وانت شد. خیلی خوبه ادم دوستش وانت داشته باشه
    مصطفی یکی از بچه ها داره میره از طرفای شیراز بار بیاره
    کود مرغی
    من رو وانتت حساب کردم داداش
    گفتم یه دوستی داریم یه وانت داره خوراک بار
    هستی دیگه؟؟
    …………………………………………
    در مورد جا هم خوب تجربه شد
    تا ما باشیم در انتخاب سرپرست دقت کنیم
    به هر بازرسی اعتماد نکنیم
    قبل از بیرون رفتن هم آدرس خونه و محل کار سرپرست و مامور ویژه رو با محل قرار چک کنیم
    ………………………….

    • مصطفی موسوی said,

      کود مرغی ؟؟
      خیلی ستمه حسام
      با شه چون دوست توئه
      …………….
      در مورد تجربه هم موافقم و البته بیشتر خاطره شد
      مخصوصا اون تیکه خوندن رضا کسروی تو سرمای سی درجه زیر صفر
      و چه عالی هم خوند
      ضمنا امین شاهنده هم به من محل نمیزاره بگم در جریان باشید

      نکته مهمی هم که بهش اشاره کردی ایتن مامور ویژه بود
      این گیس بریده

      • باران بهار said,

        در این کامنت بالایی به هیچ وجه منظور من نیستم
        تکذیب می کنم
        (مصطفی در اولین فرصت به حسابت رسیگی میشه…مگه دستم بهت نرسه…برو دنبال سوراخ کرگدن از همین امروز:دی)

      • باران بهار said,

        خوب من مشغول امتحاناتم بودم و مثل یه بچه ی خوب درسم رو می خوندم پشت سرم صفحه گذاشتینا…تلافی می کنیم با شدتی بی سابقه:دی

    • باران بهار said,

      همینه که هست
      بهتر از این سرپرست و این بازرس کجا پیدا میشه؟؟؟
      هیچ جا :دی

  13. jononejonobi said,

    جناب آقاي كرگدن اين اواخر شما دچار چه مرگي شدين ؟
    اين از طرز آپديت كردنت و اون هم از سر زدنت !!! ترا چه مي شود ؟

    • مصطفی موسوی said,

      یه مکب رئالیستی خنوب داریم و یه سعید دریس

      یعنی من میتونم بیام سر سری بخونم تو رو؟

      انصافه

      همچین کرمم گرفته پاشم بیام خوزستان تو رو ببینم

  14. سردبیر said,

    البته ما بهش میگیم آلاسکا…….حالا پیدا کنید ربطش رو

  15. مصطفی موسوی said,

    آقا شما جاتون خالی بود بین اون همه سیگاری

    البته خوب شد افتخار ندادین و نیومدین از یه جهاتی

    چون خیلی خیلی الاسکا بود و از شرمندگی باید خودکشی میکردیم دیگه ما

  16. سایه روشن said,

    سیگار؟ اه… خوب شد من نبودم

  17. تسلی said,

    خوراک فقط وبلاگ «مهدی» (بالای صفحه) هرکی سر نزده حتما بزنه
    D:

  18. رضا said,

    خدایی هوا که اونقدر سرد نبود که کسی یخ بزنه.خیلی هم خوب و تازه بود.

    مصطفی ما رو سوار وانت لیموزینت نکردی آخرش

  19. علی خ said,

    خیلی هم خوب بود ، بخصوص پیک نیک بانک تجارتش و سعید ریاحیش و شاخش که قراره بشکونیم

    • حسام الدین منظوم said,

      میشکونیمش

Leave a comment