بیش از این انتظار می رفت ازت مرد!!!!! خوبه اولش قلدر بازی در می آوردی و می خواستی با زیرپوش کاپیتانت یه چرخ چمنی وسط پارک بزنی با شلوار حسام!!!!! چی شد؟؟؟؟؟؟
😉
ولی جدی
اون حجم دود و اون پک زدن های مکرر به سیگار های روز مبادا
_ که زنده باد دود کردنش تو روز های مبادا _
…
گذشته از اینکه اوهوو اوهوو و… اینا
از مصادیق اختشاش گری محسوب می شه
تو بهشون بگو مصطفی
😀
پشت وانتت جون می ده سیزده به در رفتن
سبزه گره می زنیم و اون شعر مبتذله رو می خونیم که:سال دیگه سیزده به در ….:دی
رو کاپوت وانت هم سبزه گذاشتیم
اون پشت شوخی پشت وانتی هم می کنیم:دی
مثلا با کلاه حسام شیشه های وانتو پاک می کنیم:دی
راست می گه سعیده
مثل ما راحت می گرفتین
مثل دو تا بچه ی معصوم نشسته بودیم یه گوشه
من رو چشمهایش بزرگ علوی نشستم
سعیده رو دفتر شعر من
اولین بار بود از نشستن روی چیزی عذاب وجدان می گرفتم:دی
ای نامردا…من امتحان دارم نمیرسم سر بزنم شما اینجا یواشکی میتینگ را ه انداختین
خدا ازتون نگذره
مصطفی تو که کلا شاکی بودی
موقع خدافظی تو کافه وقتی گفتم من دیگه برم یه چش غره ی اساسی رفتی بهم
جوری چپ چپ نگام کردی که عمرا بابام هم موقع پرداخت شهریه دانشگاه اونجوری نگام نمی کرد
یه چیزی می گم بهتون بین خودمون بمونه…همین جا چالش کنین:خیلی حساب بردم از مصطفی:دی
خب مصطفی کی دوباره می آی با بچه ها بریم وانت سواری؟؟؟من آش رشته بار می ذارم:دی به خدا آشپزیم خوبه
بهمن یا اواسط اسفند دوباره قرار بذاریم
من این دفعه به عنوان (ته پرست)کمک (سرپرست) می کنم:دی
از همه تون عکس دارم
در همه ی حالات
سوژه شدین :دی
آقا بحث وانت شد. خیلی خوبه ادم دوستش وانت داشته باشه
مصطفی یکی از بچه ها داره میره از طرفای شیراز بار بیاره
کود مرغی
من رو وانتت حساب کردم داداش
گفتم یه دوستی داریم یه وانت داره خوراک بار
هستی دیگه؟؟
…………………………………………
در مورد جا هم خوب تجربه شد
تا ما باشیم در انتخاب سرپرست دقت کنیم
به هر بازرسی اعتماد نکنیم
قبل از بیرون رفتن هم آدرس خونه و محل کار سرپرست و مامور ویژه رو با محل قرار چک کنیم
………………………….
کود مرغی ؟؟
خیلی ستمه حسام
با شه چون دوست توئه
…………….
در مورد تجربه هم موافقم و البته بیشتر خاطره شد
مخصوصا اون تیکه خوندن رضا کسروی تو سرمای سی درجه زیر صفر
و چه عالی هم خوند
ضمنا امین شاهنده هم به من محل نمیزاره بگم در جریان باشید
نکته مهمی هم که بهش اشاره کردی ایتن مامور ویژه بود
این گیس بریده
در این کامنت بالایی به هیچ وجه منظور من نیستم
تکذیب می کنم
(مصطفی در اولین فرصت به حسابت رسیگی میشه…مگه دستم بهت نرسه…برو دنبال سوراخ کرگدن از همین امروز:دی)
تخته سیاه said,
January 10, 2010 at 10:37 pm
بیش از این انتظار می رفت ازت مرد!!!!! خوبه اولش قلدر بازی در می آوردی و می خواستی با زیرپوش کاپیتانت یه چرخ چمنی وسط پارک بزنی با شلوار حسام!!!!! چی شد؟؟؟؟؟؟
😉
مصطفي موسوي said,
January 11, 2010 at 9:22 am
ناز گلاب مني تو
ولي خداييش گاز پيكنيكي من نبود كشته هم ميداديم از سرما
باران بهار said,
January 12, 2010 at 10:39 pm
امین ناز گلابته؟؟!!!؟
چه جالب:دی
دیگه کی؟؟؟
حسام؟؟؟:دی
PARAND said,
January 10, 2010 at 11:10 pm
! و اون قدر سیگار دود می کنند که شبش تا صبح از سردرد و تهوع خوابش نمی بره
باور کن این از هر شکنجه ای بدتره ! :دی
.
.
راستی بازم هوا گرم شد که ! :دی
شانس ما بود اون روز
Mahtab said,
January 11, 2010 at 11:03 pm
.
.
.
بزغاله دودی نشده بودی که شدی
Mahtab said,
January 12, 2010 at 12:01 am
ولی جدی
اون حجم دود و اون پک زدن های مکرر به سیگار های روز مبادا
_ که زنده باد دود کردنش تو روز های مبادا _
…
گذشته از اینکه اوهوو اوهوو و… اینا
از مصادیق اختشاش گری محسوب می شه
تو بهشون بگو مصطفی
😀
مصطفی موسوی said,
January 12, 2010 at 1:02 pm
سیگار نکشید کسی که؟
اصلا مگه ما سیگاری داشتیم تو جمعمون؟
PARAND said,
January 12, 2010 at 7:20 pm
! نه بابا
از مصادیق شکنجه بود
یعنی میخواستم بگم شکنجه ی بدتر از سرما هم هست ! :دی
باران بهار said,
January 12, 2010 at 10:41 pm
من از تمام سیگاری های جمع عکس دارم
تمام رخ
نیم رخ
سه رخ
پشت و رو
همه حالت
پی نوشت:زیر میزی و روی میزی و پول چایی بچه ها و حق السکوت پذیرفته می شود:دی
کرو said,
January 11, 2010 at 8:33 am
!و بشوننش رو نیمکت یخ
سوگلی said,
January 11, 2010 at 10:11 am
ها ها
ولی ما زرنگتر از این حرفاییم ، ما می تونیم از گرمای پیک نیک دزدی بانک تجارت استفاده کنیم
به این میگن خلع سلاح دشمن
Mahtab said,
January 11, 2010 at 11:07 pm
چه تیتری مصطفی
…
Mahtab said,
January 11, 2010 at 11:10 pm
.
.
.
می گم این شکنجه می ارزه به اینکه بعدش رخش ِ خوشگل مصطفی رو ببینی
و دهنت آب بیافته
و به قاعده ی سوزوندن چند لیتر بنزین گرمت شه از هیجان
😀
تسلي said,
January 12, 2010 at 7:32 am
چرا لبخند من (شماره 8) اينقدر جمع و جوره ولي شما دندونهاتون هم پيداست؟
چي رو زديد؟
Mahtab said,
January 12, 2010 at 3:44 pm
والا چه عرض کنم ؟! شاید مشکل از منه
😀
Shift / Alt >> : + D = 😀
تسلی said,
January 17, 2010 at 7:33 pm
😀 زدیم ولی نشد
مصطفی موسوی said,
January 12, 2010 at 1:08 pm
مهتاب وانت منو مسخره میکنی؟
…
.
Mahtab said,
January 12, 2010 at 3:21 pm
مسخره ؟؟
! من غلط بکنم
.
.
.
روا مدار که آن رخش تیز پا را وانت بنامند
دلمان ریش می شود همی
PARAND said,
January 12, 2010 at 7:17 pm
!!وانت ؟؟؟
چطور دلت میاد به اون زبون بسته بگی وانت ؟؟ :دی
چرا تحقیرش میکنی آخه ؟! :دی
باران بهار said,
January 12, 2010 at 10:52 pm
پشت وانتت جون می ده سیزده به در رفتن
سبزه گره می زنیم و اون شعر مبتذله رو می خونیم که:سال دیگه سیزده به در ….:دی
رو کاپوت وانت هم سبزه گذاشتیم
اون پشت شوخی پشت وانتی هم می کنیم:دی
مثلا با کلاه حسام شیشه های وانتو پاک می کنیم:دی
saeedemokhtarzade said,
January 12, 2010 at 1:45 am
سخت گرفتين !!!! ا
.
.
البته مراتب سپاسگزاري ما از امكانات شما همچنان پابرجاست
باران بهار said,
January 12, 2010 at 10:37 pm
راست می گه سعیده
مثل ما راحت می گرفتین
مثل دو تا بچه ی معصوم نشسته بودیم یه گوشه
من رو چشمهایش بزرگ علوی نشستم
سعیده رو دفتر شعر من
اولین بار بود از نشستن روی چیزی عذاب وجدان می گرفتم:دی
تسلي said,
January 12, 2010 at 7:26 am
هي ميگفتن بجاي مردم عادي بايد اين «موسوي»ها رو گرفت مجازات كرد ولي من فكر نميكردم عملي بشه 🙂 ء
حسين said,
January 12, 2010 at 11:57 am
مباحثتون كه حتما گرم ِگرم ِگرم بوده… اي كاش يه نفر چكيده اي از بحثاتون رو در قالب يه پست مي نوشت كه ما هم بهره مي برديم
مصطفی موسوی said,
January 12, 2010 at 1:00 pm
حسین
دروغ چرا یه بخش عمده بحثمون سر این بود که تو آدم خطرناکی هستی یا نه
حسين said,
January 12, 2010 at 1:25 pm
خب … نتيجه گيري هم كردين؟
مصطفی موسوی said,
January 14, 2010 at 12:03 pm
آره
تو آدم فوق العاده خطرناکی هستی
:دی
باران بهار said,
January 12, 2010 at 10:34 pm
ای نامردا…من امتحان دارم نمیرسم سر بزنم شما اینجا یواشکی میتینگ را ه انداختین
خدا ازتون نگذره
مصطفی تو که کلا شاکی بودی
موقع خدافظی تو کافه وقتی گفتم من دیگه برم یه چش غره ی اساسی رفتی بهم
جوری چپ چپ نگام کردی که عمرا بابام هم موقع پرداخت شهریه دانشگاه اونجوری نگام نمی کرد
یه چیزی می گم بهتون بین خودمون بمونه…همین جا چالش کنین:خیلی حساب بردم از مصطفی:دی
خب مصطفی کی دوباره می آی با بچه ها بریم وانت سواری؟؟؟من آش رشته بار می ذارم:دی به خدا آشپزیم خوبه
بهمن یا اواسط اسفند دوباره قرار بذاریم
من این دفعه به عنوان (ته پرست)کمک (سرپرست) می کنم:دی
از همه تون عکس دارم
در همه ی حالات
سوژه شدین :دی
مصطفی موسوی said,
January 14, 2010 at 12:01 pm
مهسا تا اطلاع ثانوی از تمام مناصب حکومتی عزله
سرپرست و ته پرست هم نداره
saeedemokhtarzade said,
January 22, 2010 at 3:20 am
باران بي گاه …. پس كو اين برنامه جزئي و كلي ؟!؟!؟ مي دوني كه اولويت با كدومه؟ 😉
باران بهار said,
January 27, 2010 at 5:02 pm
میدونم:دی
حسام الدین منظوم said,
January 13, 2010 at 12:12 am
آقا بحث وانت شد. خیلی خوبه ادم دوستش وانت داشته باشه
مصطفی یکی از بچه ها داره میره از طرفای شیراز بار بیاره
کود مرغی
من رو وانتت حساب کردم داداش
گفتم یه دوستی داریم یه وانت داره خوراک بار
هستی دیگه؟؟
…………………………………………
در مورد جا هم خوب تجربه شد
تا ما باشیم در انتخاب سرپرست دقت کنیم
به هر بازرسی اعتماد نکنیم
قبل از بیرون رفتن هم آدرس خونه و محل کار سرپرست و مامور ویژه رو با محل قرار چک کنیم
………………………….
مصطفی موسوی said,
January 14, 2010 at 11:58 am
کود مرغی ؟؟
خیلی ستمه حسام
با شه چون دوست توئه
…………….
در مورد تجربه هم موافقم و البته بیشتر خاطره شد
مخصوصا اون تیکه خوندن رضا کسروی تو سرمای سی درجه زیر صفر
و چه عالی هم خوند
ضمنا امین شاهنده هم به من محل نمیزاره بگم در جریان باشید
نکته مهمی هم که بهش اشاره کردی ایتن مامور ویژه بود
این گیس بریده
باران بهار said,
January 27, 2010 at 5:05 pm
در این کامنت بالایی به هیچ وجه منظور من نیستم
تکذیب می کنم
(مصطفی در اولین فرصت به حسابت رسیگی میشه…مگه دستم بهت نرسه…برو دنبال سوراخ کرگدن از همین امروز:دی)
باران بهار said,
January 27, 2010 at 5:11 pm
خوب من مشغول امتحاناتم بودم و مثل یه بچه ی خوب درسم رو می خوندم پشت سرم صفحه گذاشتینا…تلافی می کنیم با شدتی بی سابقه:دی
باران بهار said,
January 27, 2010 at 5:08 pm
همینه که هست
بهتر از این سرپرست و این بازرس کجا پیدا میشه؟؟؟
هیچ جا :دی
jononejonobi said,
January 13, 2010 at 9:57 pm
جناب آقاي كرگدن اين اواخر شما دچار چه مرگي شدين ؟
اين از طرز آپديت كردنت و اون هم از سر زدنت !!! ترا چه مي شود ؟
مصطفی موسوی said,
January 14, 2010 at 12:07 pm
یه مکب رئالیستی خنوب داریم و یه سعید دریس
یعنی من میتونم بیام سر سری بخونم تو رو؟
انصافه
همچین کرمم گرفته پاشم بیام خوزستان تو رو ببینم
سردبیر said,
January 13, 2010 at 11:31 pm
البته ما بهش میگیم آلاسکا…….حالا پیدا کنید ربطش رو
مصطفی موسوی said,
January 14, 2010 at 12:09 pm
آقا شما جاتون خالی بود بین اون همه سیگاری
البته خوب شد افتخار ندادین و نیومدین از یه جهاتی
چون خیلی خیلی الاسکا بود و از شرمندگی باید خودکشی میکردیم دیگه ما
سایه روشن said,
January 16, 2010 at 6:39 pm
سیگار؟ اه… خوب شد من نبودم
تسلی said,
January 17, 2010 at 7:30 pm
خوراک فقط وبلاگ «مهدی» (بالای صفحه) هرکی سر نزده حتما بزنه
D:
رضا said,
January 18, 2010 at 12:14 pm
خدایی هوا که اونقدر سرد نبود که کسی یخ بزنه.خیلی هم خوب و تازه بود.
مصطفی ما رو سوار وانت لیموزینت نکردی آخرش
علی خ said,
January 18, 2010 at 1:03 pm
خیلی هم خوب بود ، بخصوص پیک نیک بانک تجارتش و سعید ریاحیش و شاخش که قراره بشکونیم
حسام الدین منظوم said,
January 19, 2010 at 11:46 pm
میشکونیمش