شوسه

November 22, 2010 at 5:10 am (Uncategorized)

 

شنبه بیست و نه دی : امروز  به شهر آمدم ما الشعیر خوردم ، طعم لیمو می داد

***

جاده خاکی ، بعد از کوره پز خونه ها نرسیده به کوه دوم

شماره  ناشناس

طلبکار نیست

شماره عابر بانکشو نمی ده

تهدید  نمی کنه

نمیگه پمپ دی هشت روتور پیستون سوزونده

نمیگه  اسهال دارم فردا نمی تونم برم سر کار

فقط حالتونو میپرسه و  بعد بی هیچ حرف اضافه ای مکالمه به پایان میرسه

تخته سنگی از زیر چرخ جلو در میره  ولی از جاده منحرف نمی شید

Permalink 13 Comments

مریم حسین زاده

November 15, 2010 at 4:00 pm (Uncategorized)

.

 

 

سلام روح کوچک قراضه من

مترسک بی کلاغ و قار قار

تاریخ گذشته بی وقار

بانوی یک قاچ زندگی      ، به شر ط چاقو

به شرط پنجاه و چند سال

تقویم زرد چوبه ای چرب

خانم وسواس  و نق

رویا باف جمله های بی دل و دماغ

تا انتهای روده بزرگ سیفون بکش

سیفون بکش ” به چه معنی داری  ” خودت

به آروغ آیینه

که لبخندت را ماتیک سرخ میزند

به خوشبختی که میزان مصرف توست

از روزمر ه گی

فاتح عذابهای علیم

بشارتت می دهیم

به قهرمانی قبرستانها

به لا یبقا

به الامان

فرصت بده به سین سرم

و به سین سینه ات سکوت

سکوت

ای روح کوچک ما که در آسمان ها سر گردانی

قار  قار

قاااار

***

کم پیش میاد شعری که زنانه باشه یا عنصر زنانه داشته باشه  خوب از کار در بیاد ( دلنشین ، در معنای شعر خونی آماتوری)ه

و

کی میتونه بفهمه تو کله یه زن چیه

 

*

اگر اولین لذت دنیا  ول گشتن توی نمایشگاههای شهرک کامیون و بو کشیدن لَش بیلها و عشقبازی با بولدوزرهای اسپراکت بالای سری جدید کاترپیلارنباشه

به قطع دومیش  نفس کشیدن شعرهاست ، حالا توی هر نمایشگاه و مجله و سینه هر دیواری

Permalink 14 Comments

عدنان

November 5, 2010 at 8:30 pm (Uncategorized)

یکی دو سال بود که برای من کار میکرد  ، یه  روز گفت میخوام ازدواج کنم  باید بیست روزی برم  ورفت.  بعدا فهمیدم که مدتها دنبال  این زن بوده از این خاطر خواهی های کش دار  و پر  جوش و خروش  ، گویا با مرارتی بی حدهم  به وصال  میرسه

بعد از بیست روز برگشت سر کارش ، روز اول ندیمش . روز دوم یه سر رفتم  سر کا ر ، صبح ، اول صبح  بیست دقیقه دیر اومده بود ، شاید هم بیست و پنج دقیقه . بهش گفتم ساکشو ببنده . هیچی نگفت و بست .  رسوندمش ترمینال حقوق اون یه روزشو دادم  . بهش گفتم که بره

هیچی نگفت و رفت

ده ماه بیشتر یا کمتر گذشت دوباره احتیاج به یه کارگر  داشتم یه اپراتور وارد و خوب، زنگ زدم اومد  . توی راه  حالشو که پرسیدم گفت که  یه ماه پیش زنش طلاق گرفته  ، طلاق گرفته  ورفته بخاطر بی کاری و بی پولیش و  از این چرندیات ، بهش گفتم که اینجوری بهتره ، اینجوری بهتر میتونه به کارش برسه، هیچی نگفت ، هیچی نگفت تا رسیدیم و یه راست رفت سر کارش

از اون به بعد بعضی شبها خیلی دیر خوابم میبره هی غلت میزنم هی به سقف نگاه میکنم ، دوباره غلت میزنم، دیر خوابم میبره . شاید نگرانم که فردا بیست دقیقه یا شاید هم بیست و پنج دقیقه دیر سر کارش بره ، ولی اون   دیگه  دیر سر کار نمیره

Permalink 11 Comments