کوماتسو خیبری

May 22, 2009 at 9:15 am (Uncategorized)

رسالة المرموزة له فی وصف یوصله الی العلم الحق و هی رسالة الطیر
رسالة الطیر رساله ای است رمز آمیز در شرح پیوستن به دانش حقیقی
*
مقدمه یا شکایت
هیچ یک از برادران مرا آنقدر شنوایی هست ، که من بتوانم بخشی از اندوهم را با او بگویم؟ شاید که همدردی او بخشی از دردهای مرا بکاهد
براستی که دوست می تواند سینه برادرش را ز غم بپالاید، اگر که به هنگام سختی یکرنگیش را نیالاید. اما چنین دوستی آزموده کجا می توان یافت؟
آنگاه که دوست چون بازرگان گردید، دوست به دوست هنگامی روی می آورد که هدفی در میان باشد و به وقت بی نیازی به آن پشت می کند . از یار کسی دیدار نمیکند مگر که بیماری رخ داده باشد و از حبیب یادی نمی شود ، مگر غرضی به یاد آمده باشد
خدایا ، همه این چنانند مگر برادرانی که خویشاوندی خدایی آنان را گرد هم آورده باشد ، و نزدیکی آسمانی میانشان پیوند زده باشد . ایشان کسانی هستند که زنگار تردید از نهانخانه دل زدو ده اند و به ندای سروش خداوندی جمع شده اند
* * *
رسالة الطیر رساله ای کوتاه و چند صفحه ای از ابن سینا ست که بعد خروج از ری و جوار سیده خاتون حاکم ری به سمت همدان و در اوج نا امیدی نوشته شده
پنج بخش کوتاه شکایت ، وصیت ، حدیث، رسالت و برائت
به نظرم خیلی شور انگیز میاد به ویژه قسمت وصیت و برائت مخصوصا اگه کسی به عربی مسلط باشه و متن اصلی رو بخونه که من نیستم
احتیاجی به گفتن این هم نیست که حقایق تو کتابها و لا به لای رساله ها نیست. اینو همه میدونن که
حقیقت ممکنه یه جایی کنار لودر 470 خیبری آقای اسماعیلی به وقت صلات ظهر تیر ماه باشه
یا یه جایی تو پاچال گاراژ فخوری کنار پتک و سندان حاج علی ماهر آهنگر به وقت بد مستی سر پیاله در غروب شنبه
یا به قامت تک درخت جلوی آستانه فراموش شده سید جعفر
یا حتی پشت باجه بانک تجارت شعبه شاهین شمالی در جوار پول شمار دیجیتالی

Permalink 22 Comments

مقنعه سرمه ای

May 16, 2009 at 9:35 am (Uncategorized)

لبهاش رو بروی هم فشرد.مقاومت سرسختانه ای از خودش نشان داده بود و طرفین به نتیجه این جدال آشنایی کاملی داشتند
عاقبت مقاومتش در هم شکست ، لبهاش به ظرافت و با حالت تسلیم باز شد، و مرد مدتی طولانی و چه نابجا بوسیدش . دخترک به سنگینی نفس می کشید ، سپس خاموش و به آرامی خودش رو دور کرد گویی مقاومت جدیدی در راه باشه و لی نبود
فقط گفت این وضعیت تا کی می خواد ادامه پیدا کنه؟ می دونی چند سالم شده؟سرش رو پایین انداخت ، نگاهش رو از مرد دزدید به آرامی و و با صدایی شرمگین گفت : لطفا تمومش کن فردا صبح زود باید برم بانک
* * *
مرد دستش رو در خرمن گیسوان او فرو برد و دوباره به سمت آن لبهای کوچک یورش برد در
میانه این هجوم ناگهان متوقف شد ، مثل یک بر بر نیمه وحشی که در دشتهای آسیا خیال آخرین حمله بی رحمانه به هدفی مغلوب رو داشته باشه سرش رو به عقب کشید
با خودش فکر کرد چطور کسی که هفتاد روز فقط غبار و انحنای زمین رو دیده میتونه از این همه زیبایی که در نوسان نامنظم نفسهای این موجود نحیف نهفته است دل بکنه و زود تمومش کنه
بعد دخترک رو پشت باجه بانک تصور کرد با یونیفورم سرمه ای رنگش در حالی که سرش پایینه ( بی توجه به کسی که بی بند و بار و حریصانه او را نگاه میکنه) تند تند بسته های اسکناس رو توی پول شمار می ریزه و فرم های کوچک رو پر میکنه و ناگهان سرش رو بالا میا ره و چشمهاش با نگاه حریص مرد در هم می آمیزه و همیشه چه برقی داره این نگاه
* * *
مرد دستش رو از گیسوان او بیرون کشید دو انگشتش رو زیر چانه دخترک زد و سرش رو کمی بالا آوورد ، دلش می خواست دوباره اون برق رو تو چشماش ببینه ولی دخترک سرسختانه
امتناع کرد . به نظرش خیلی ترکه و ظریف امد . خیلی ترکه تر از آنکه باب دندان یک بر بر نیمه وحشی باشد. شاهد یک جور پرهیز گاری در وجود دخترک بود . ولی لبهاش ، لبهای کوچک و صورتی رنگش همچنان، همچنان میل عجیبی در او ایجاد می کرد

Permalink 21 Comments

راحتم نمیزاری کریشنا؟

May 10, 2009 at 7:44 am (Uncategorized)

.
.
اگه بخوای از ریشه یه درخت تشکر کنی
بخاطرتمام تلاش بی دریغ ، عاشقانه و و پنهانی اش
دهنت بد جور آسفالت میشه
.
فلذا درود بر تبر

Permalink 13 Comments

این قفس

May 5, 2009 at 8:05 am (Uncategorized)

از زبان مرغان
ه ….. روی به جستن حیله آوردیم تا به چه حیلت خویش برهانیم.
یک چند همچنان بودیم تا بر آن خو کردیم و قاعده اول(آزادی)* فراموش کردیم
و با این بند ها بیارامیدیم و با تنگی قفس تن در دادیم
.
رسالة الطیر …. ابن سینا
* * *
ما که تن در داده ایم( پس آسوده ایم) ، بد به حال اونهایی که خودشون رو به قفس میکوبن
و بیچاره اون ها که قفس نمیبینند

Permalink 12 Comments