دختری پشت باجه بانک تجارت

February 27, 2009 at 6:44 am (Uncategorized)

چند دقیقه مانده بود به ساعت یازده یک روز مبهم ،موجود شماره یک برای اینکه قدری از ابهام زندگی رو کم بکنه پیامی برای موجود شماره دو که مدتی قبل (خیلی قبل)ارتباطشون به دلایلی که به خاطر نمی آوورد قطع شده بود ، فرستاد. برای اینکار تلفنش رو از جیبش بیرون اوورد
* * *
message body
from 0912 339…
to saba .k ….
سلاااااااااااااااام صباااااااااااااا
* * *
ساعت 10/11
ساعت 20 /11
* * *
message body
from saba.k
to 0912339….
از اونجایی که جواب سلام واجبه
فقط سلام
* * *
ساعت 00/12
ساعت 00/13
* * *
message body
from saba.k
to 0912339…
دل آدمها به اندازه حرفاشون بزرگ نیست
اما اگه حرفاشون از ته دل باشه می تونه بزرگترین ادمها رو بسازه
* * *
موجود شماره یک وقتی تو یه جاده خاکی پشت فرمون وانتش نشسته بود این پیام رو دریافت کرد و به نظرش خیلی قالبی اومد و صد البته برا اینکه زیر کامیونی چیزی نره نتونست یه جواب قالبی دیگه برا موجود شماره دو بفرسته
پس دوباره گوشیشو چپوند توی جیبش
ساعت 00/14
ساعت 00/15
ساعت00/16
* * *
message body
from saba.k
to 0912339…
صدای تو وقت را روشن می کند،سنگ را و پروانه تاریکی را که قلب منست و روح مومیایی تاریکی را که منم
وجود تو مبدا آدمی ست
* * *
موجود شماره یک اون موقع حسابی گرفتار بود .زیاد توجهی به این پیام نکرد
ساعت 00/18
ساعت 00/19
ساعت 00/20
.
.
ساعت 00/22
ساعت 00/23
* * *
message body
from saba.k
to 0912339…
جناب آقای بی سواد و بی توجه
اولا سبا درسته نه صبا
ثانیامن دیگه هیچ حرفی با آدمی مثل شما ندارم
ثالثا مزاحم من نشووووووووو
* * *
موجود شماره یک که تازه خوابیده بود با صدای بوق بوق تلفنش بیدار شد پیام رو خوند ف بعد با خودش گفت که چه دنیای مبهمی؟
بعد برای اینکه قدری از ابهام این دنیا کم کنه یه پیام برا موجود شماره دو فرستاد
* * *
message body
from 0912339….
to saba.k
رابعا خیلی مخلصتم
* * *
موجود شماره یک انقدر منتظر موند تا کاملا مطمئن شد که دیگه هیچ وقت ،هیچ پیامی از طرف موجود شماره دو برای اون نمیاد
ساعت 15/23
ساعت 30/23
ساعت 45/23
ساعت 00/24
موجود شماره یک دوباره سرش رو روی بالش گذاشت
به خواب رفت
و کلی خواب درجه دو دید

Permalink 26 Comments

رستوران با در آبی

February 12, 2009 at 8:55 am (Uncategorized)

خونه جایه خوبیه، بهترین جای دنیاست
گرم ، مهربان و مطبوع
این نظر من و همه آدمهاییه که جبرا دوری از خونه رو تجربه میکنن
حسن ( تموزی)اعتقاد داره اینکه بعد از یک ماه یا چهل و پنج روز دوری از خونه بخواهی پنج روز بر ی خونه زیاد جالب نیست . اون دلایلی هم داره مثلا میگه همسایه هاش وقتی اونو میبینن که ساک به دست داره میره خونه اونهم بعد از یک ماه دوری از زری خانوم(زنش)یه جور دیگه نگاهش میکنن یا مثلا به طرز مشکوکی لبخند میزنن، انگارکه همه میدونن چه اتفاقی قراره بیوفته
البته بعضی وقتا که حسن از مرخصی پنج روزش بر میگرده و اخماش تو همه ما هم یه جورایی نگاهش میکنیم خوب ما هم یه چیزایی سرمون میشه . اونوقته که اسماعیلی رو میکنه به حسن و بدون هیچ ملاحظه و حیایی میگه: آقای تموزی باز چراغ قرمز بوده؟؟؟؟
بعد همه میخندن .بلند بلند و وقیحانه حتی اقا لطفی نقشه بردار تریاکی که همیشه جدیه
من فکر میکنم وقتی ادم یه مدتی از خونه دوره و بر میگرده خیلی عزیز تر میشه و البته این همیشه خوب نیست
مثلا مادرم(خدا حفظش کنه زن خوبیه)که سال تا سال پاشو تو اشپز خونه نمی ذاره هر وقت من میرم به افتخار من اقدام به هنر نمایی میکنه ( معمولا بابام پخت و پز میکنه تو مواقع غیر خاص)شاید ندونین ولی دسپختش واقعا بده چیزی در حد مرگ یا لا اقل مسمویت شدید
نمیدونم چجوری حاج یوسف( بابام) تو این ثلث قرن زندگی مشترک تونسته تحملش کنه . به نظر من باید تو همون هفته اول سه طلاقش میکرده
* * *
به طور غریزی زنها وقتی وارد مطبخ میشن شروع میکنن به فکر کردن به مسائل مهم .فرقی هم نمیکنه این زن یه استاد دانشگاه باشه یا یه زن ساده کامل چهار کتابی مثل مادر من
مهم ترین مساله چیه؟؟؟؟ گیر دادن
اونهم از اون گیر هایی که همه مادرها ی خاور میانه به بچه های ریش دارشون که کم کم در آستانه سی سالگی قرار میگیرن میدن
با ذکر حدیث نبوی شروع میشه و همزمان با نصایح مادرانه موضوع به سوژه های مورد نظر میرسه
سوژه ها؟؟
سوژه ها معمولا یا تو جلسات روضه نشون میشن یا تو پیاده روی های صبحگاهی دسته جمعی زنونه . و چه باآبوتابی و گاه با جزییاتی شرم آور تعریف می شوند
* * *
آره مادر ، مرضیه خانم یه دختر داره عین هلو پوس کنده، مودب ، متین . صورتش عین قوطی مربا میمونه گرد و ظریف انگاری یکی تراشیدش که تو موزه نمایشش بدن
یا مثلا دختر خانم مروتی ، نمیشناسیش تو تازه اومدن اینجا . چه مو هایی داره خرمایی، تا کمرش میرسه چه پوستی داره، دست بهش بزنی اثر انگشتت میمونه ، خانم، تحصیلکرده ،. مهندسه. مهندسه…پرتی شیمی…..پورتی شیمی……بابام از اونور داد میزنه پتروشیمی
بابام وارد گود میشه : اینا رو ولشون کن بی اصل و نصبن
ببین پسر دختر حاج اقا ضرابی هست ، میشناسیش که از اون دستگاه دارای قدیمیه خیلی مرد لوطی و با معرفتیه
یا دختر حاج محسن بور بور که کلی ملک و رعییتی داره تو ورامین
یا اصلا همین اقا رضا که معلمه ، خیلی مرد با کمالاتیه ، کیف میکونه آدم دو کلوم باهاش حرف میزنه کلی چیز میز یاد میگیره آدم
یا اهان از همه بهتر حاج رضا سماوات
دیگه کم کم بوی نامطبوعی داره از اشپزخونه بلند میشه اوه قادر مطلق وقت نهاره چجوری میشه همچین چیزی رو با همچین بویی خورد به بابام میگم
حاج رضا سماوات ؟؟ همون که شیش تا پسر قلچماغ داره؟؟
آره همون
میشناسمش خیلی ادم قالتا قیه ( غالتاقیه) دیگه به اون دختره نمیشه گفت بالا چشت ابرو خشتک ادمو میکشن سرش اون شیش تا داداش عوضیش
بابام در حالیکه سر طاسشو میخارونه میگه خوب اقای جندقی چی؟ مرد خوبیه ها
مادرم میگه اونکه اصلا دختر نداره حاجی، قاطی کردیا. بعد دنباله بحثو میگیره
خوب مادر اصلا چرا راه دور بریم این منصوره دختر عموت ، چشه مگه؟؟سر زبون دار ، خوش برخورد ، زرنگ . با اون یه مترو نیم قدش دیدی چه باسن گنده ای داره ذلیل مرده؟؟؟عین کفل اسب میمونه
وای دیگه جدی موقع نهاره بوی شاهکاره مادرم حسابی بلند شده. خوبه که بحث به فامیل کشید این یه موقعیت عالیه برا راه انداختن یه جر و بحث حسابی و یه اوقاتع تلخی صوری و قهر . باید فلنگو بست به هر ترتیبی که بشه
نیم ساعت بعد توی یه رستوران که در آبی رنگ داره و جلوش دو تا مشعل میسوزه نشستم . از این رستورانها که یه پرس غذاش پول خ
ن آدمه ، از اینا که دربون داره و هر تعظیم در بونش چند هزار تومن واسه ادم اب میخوره . از این رستورانها که کباب بر گایه یه متریش کلسترول آدمو تا سر حد مرگ بالا میبره
تو اون رستوران نشستم و دهنمو انقد پر کردم که لپام در آستانه کشش عضلانی قرار گرفتن
دارم به این فکر میکنم که خونه بهترین جای دنیاست؟؟ یا یه رستوران با در آبی رنگ که دو مشعل فروزان جلوش داره؟
تلفنم زنگ میخوره اون ور خط مادرمه که با اضطراب میگه : کجایی مادر زود خودتو برسون که بابات از دست رفت . بیا سریع برسونش بیمارستان لقمان ( بیمارستان لقمان و خوب میشناسه چون همه مسمومها رو میبرن اونجا)حاج یوسفو که داره به خودش میپیچه سوار میکنم مادرم میگه فقط دو تا لقمه خورد نمیدونم یه هو چش شد؟بذار منم چادر مو سر کنم بیام . بابام میگه نه تو بمون خونه زن..
دو تا خیابون از خونه دور نشدیم که آثار کسالت از چهره حاج یوسف محو میشه بعد میگه فک کنم باد بود پیچیده بود تو دلم . خوب شد اومدی پسر وگرنه مجبورم میکرد همه اون کثافتو بخورم
پسر بیا یه کاری کنیم
یه رستوران هست دو تا چهار راه بالا تره، اسمش یادم نیست در آبی داره جلوش هم دو تا مشعل میسوزه. به افتخار تو بریم اونجا یه شیکم سیر مثل آدم غذا بخوریم . مهمون من
قبول میکنم
از یه احساس سعادت دو نفره به قهقهه می افتم
بابام میگه رد نکنی بگیر دست راست ، دست راست
مادرم داره با تعجب به محتویات قابلمه روی اجاق نگاه میکنه
حسن تموزی خواب زری خانومو میبینه
دختر خانم مروتی موهاشو که تا کمرشه شونه میکنه
دربان تعظیم میکنه ، دو بار

Permalink 30 Comments