سیاوش کسرایی

December 26, 2008 at 5:35 am (Uncategorized)

از این سو با خزر
*
دریا دوباره دیدمت افسوس بی نفس
پوشانده چشم سبز در زیر خار خس
دامن کشان به ساحل بیرون ز دسترس
دریا دوباره دیدمت آرام و بی کلام
دلتنگ و تلخکام…
***
موجت کجاست؟ تا به شکن های کاکلش
عطری ز خاک و خانه خود جستجو کنم
موجت کجاست؟ تا که پیامی به صدق دل
بر ساکنان ساحل دیگر
همراه او کنم:کاینجا غریب مانده پراکنده خاطریست
دلبسته شما و امید هیچ کس
دریا متاب روی
با من سخن بگوی
بگذار همچو موج بار دگر زدامن تو سر در آورم
دریا ممان مرا و مخواهم چنین عبث
***
باری
من موج رفته ام
اما تو ای تپنده به خود ! تازه کن نفس
بشکف چو گردباد و رستخیز باش
با صد هزار شاخه فریاد سر بر آر
مرغ بلند بال
توفان در قفس
***
شعر از دیگریست ولی من از بیابون نای بند با غبار سیلیکاتش تقدیم میکنم به امین شاهنده که معلقه در واقعیت آسفالته تهران
http://nasiriphotos.com/blog/music/Anouar%20Brahem%20-%20Astrakan%20caf%C3%A9…

Permalink 7 Comments

کلاس

December 22, 2008 at 8:57 am (Uncategorized)

اصلا قرار نیست تمام ماجراهایه عاشقانه تو مترو اتفاق بیفته
یه وقتایی مثلا فرض کنید مهر سال هفتاد و نه وقتی سر کلاس درس نشستید ممکنه با یه چاه عمیق روبرو شید که دو ردیف جلوتر از شما و یک کرسی متمایل به چپ نشسته .با مانتویه قهوه ای و شلوار جین که داره یواشکی با موبایلش بازی میکنه و تمام حواسش به تلفنشه و اصلا هم صحبتایه دکتر نمیدونم چی چی که داره راجع به ارزیابی کار و زمان صحبت میکنه براش اهمیتی نداره
دقیقا مثل شما که تمام حوش و حواستون به اون کسیه که دو ردیف جلوتر و یک کرسی متمایل به چپ نشسته.اولین چیزی که توجه شما رو جلب میکنه کتونی های سفید دخترونشه مثل همیشه و بعد نیم رخی زیبا از صورتشه که گاهی به سمت شما متمایل میشه و بدون اینکه خودش بفهمه قلیانی عجیب از احساسات در شما بوجود می آره
اون یک اثر هنریه
لازم نیست شما یک اثر هنری رو حتما میخکوب رویه دیوار ببینید یا توی یه نمایشگاه با بلیط بیست هزار تومنی . گاهی اوقات شما فرض کنید مهر هفتاد ونه یک اثر هنری یک اثر هنری واقعی دو ردیف جلوتر از شما نشته و نیم رخ زیباش شما رو به سمت خودش جذب میکنه
وقتی کلاس تموم شد تو این فکر بودم که به چه بهونه ای سر صحبت رو باز کنم تو فکر بهونه بودم که ناگهان دیدم بهونه ای دو ردیف جلوتر از من روی میزه . یه گوشیه تاشو دخترونه از اینا که سال هفتاد و نه مد بود و دختری که گوشیشو جا گذاشته و با سرعت در حال ترک کلاسه تقریبا شیرجه زدم روی تلفن و و اونو از رو میز قاپیدم این کاملا شبیه یه قصه عاشقانه روسیه که تو اون دخترایه روس برا جلب توجه مردای روس دستمالاشونو جا میذاشتن
میخواستم بدوم به دنبالش بعد در حالی که نفس نفس میزنم صداش کنم (اسمشو بلد نبودم) و او هم با حالتی رمانتیک به سمت من برگرده و من تلفنش رو با حالتی عاشقانه تقدیمش کنم و براش اعتراف کنم که چقدر شبیه یک اثر هنریه و بعد هم احتمالا راضیش کنم که تا یه جایی برسونمش
تو همین فکر و خیالات بودم که ناگهان تلفنش زنگ خورد . صدای یه مرد از اونور میومد مونده بودم چی بگم بهش شاید می خواستم بگم که گوشی خواهرش جا مونده سر کلاس و یه چند دقیقه صبر کنه تا بهش برسونم که ناگهان صدا از اون ور گفت : فرزانه … فرزانه جان چرا جوابمو نمیدی آخه
تو که میدونی چقدر عاشقتم . به اینجا که رسید گوشیو قطع کردم اگار که یه سطل آب جوش رو کله آدم ریخته باشن . خاک بر سرم طرف نامزد داره
تو همین حین هم دو تا پیامک اومد .خوندن پیامهای شخصیه دیگرون یه کار غیر اخلاقیه ولی تو اون شرایط باید به من حق بدین چون من یک عاشق سینه سوخته بودم که تیرش به سنگ خورده
اولیش از طرف رضا بود با مضمونی عاشقانه
دومیش هم از طرف داریوش نیکبخت که قراری عاشقانه رو راس ساعت سه همون روز یاد آوری میکرد
شاید اگه اینباکسشو وا میکردم به پونصد تا پیامه و قراره عاشقانه دیگه بر میخوردم که اینکارو نکردم چون خوندن پیامهایه شخصیه دیگرون کار غیر اخلاقیه حتی اگه شما یه عاشق سینه سوخته باشین و حتی اگه این عشق شما یه ربع ساعت بیشتر طول نکشیده باشه
دو سه قدم بیشتر با اون دختر با کتونی هایه سفید فاصله نداشتم دلم میخواست گوشیشو از پنجره راهرو طبقه چهارم که توش بودیم پرت کنم بیرون که ناگهان با حالتی رمانتیک به سمت من برگشت
و در حالیکه نگاهش به گوشی تو دست من بود و خودشو متعجب نشون میداد با حالتی رمانتیک تر لبخندی تحویلم داد و به من گفت که چه آدم خوبی هستم و چرندیاتی از این دست
اگه دو دقیقه دیگه اون مکالمه ادامه پیدا میکرد حتما اوق میزدم روی اون اثر هنری
* * *
شاید جلسه بعدشم بگم براتون چی شد

Permalink 16 Comments

احساس امنیت

December 9, 2008 at 4:19 am (Uncategorized)

رادیو اعلام کرد 16 نفر پرسنل پاسگاه مرزیه سراوان که پنج ماه پیش توسط طایفه عبد المالک ریگی به گروگان گرفته شده بودن کشته شده اند یا به شهادت رسیده اند یا حالا هر چی.بینشون شش نفر سرباز وظیفه هم بوده .چهره شیش تا سرباز وظیفه رو کاملا با تمام جزییات میتونم تو نظرم مجسم کنم .لاغر با ریش و سیبیله کم پشت یکی از تهران یکی از تبریز دو تا از شیراز لابد دو تا هم از چه میدونم رشت.با یه عالمه امید و آرزو
احساس نا امنی میکنم
وقتی یه پاسگاه رو که قراره امنیت منو تامین کنن جمع میکنن میبرن وزیرستان پاکستان و همه رو سر میبرن من یا شما چجوری میتونیم احساس امنیت کنیم
این اتفاق بی علت نیست یه جای کار میلنگه شایدم چند جاش
علتش چیه؟؟
فقر و فلاکت و ادباری که سیستان رو داره میبلعه؟من بودم اونجا و از نزدیک دیدم
بی مسئولیتی رده های فرماندهی پلیس؟ چند روز پیش یکی از همین فرمانده ها با شجاعت و افتخار تمام اعلام کرد که ما نمیتونیم ورود مواد مخدر به زندانها رو کنترل کنیم یا از این قبیل
این یعنی بی مسئولیتی و وقاحت
البته قبل از اینکه این اعلام بشه ما اشراف کامل به قابلییتهای پلیس داشتیم . پلیسی که حتی از کنترل یه چهار راه عاجزه
اصلا آیا مکانیزمی هست که بشه رییس پلیس رو باز خواست کرد؟؟
مثلا با استیضاح وزیر کشور؟؟ نه . مگه وزیر کشور رده های فرماندهی پلیس رو منصوب میکنه؟
این کاره فرماندهی کل قواست
حالا آیا مکانیزمی هست بشه فرماندهیه کل قوا رو باز خواست کرد زبونم لال؟ نه
شاید مشکل از سیستم منهدم قضاییه ما باشه . که باعث رشد و شکوفاییه اینهمه تخلف و جنایت و ناهنجاری میشه؟؟بازهم چند روز قبلش ریسه قوه قضاییه با افتخار اعلام کرد ما تعداد زندانیان رو 25 درصد کاهش دادیم. خوب حالا سوال اینجاست که من مصطفی موسوس با اینکاره شما 25 درصد به احساس امنیتم اضافه شده؟؟ نه من الان دارم از احساسه نا امنی میمیرم
همش هم به خاطر اون 25 درصد آدم ناهنجاریه که شما ولشون کردید تو جامعه کاش 25 درصد ظرفیت زندانهاتونو بالا میبردین تا جا یه کافی برا عبدالمالک ریگی و طایفش باشه
تا حالا کارتون به دادگاههایه این مملکت رسیده؟ یه رفیق دارم از خوش شانسی یه مدتی تو یه کشور درست حسابی از این کشورایی که سیستم قضاییشون مسئوله یا لا اقل یه راهی هست برا سوال و جواب کردن سیستمه قضایی زندگی کرده برای من باور نکردنیه ولی میگفت یه عینک دودی خریدم بعد از دو روز متوجه یه ایراد شدم توش تونسته بود بعد از یک هفته از طریق سیستمه قضایی اونجا غرامت بگیره از تولید کنندش
حالا مثلا من برایه شرکتی کاری کردم چند وقت پیش با قرارداد و صورت وضعییته محکم موقع گرفتن پولم با مدیر اون شرکت کذایی به مشکل بر خوردم اونم که آدم کار بلدی بود ودنیا دیده گفت برو شکایت کن از دستم منم که خیلی ساده بودم و فکر میکردم سیستم قضایی حق منو میگیره و دو دستی تقدیمم میکنه این کارو کردم بگذریم که بیشتر از طلبم خرج دادرسی و وکیل دادم و بعد از دو سال علافی یکی از پرسنل مهربون دادگاه بهم رسوند که بیخیال شو برو عامو پرونده های حقوقی عمرا به نتیجه نمیرسه
آیا اصلا مکانیزمی هست که بشه رییسه عدالت خونه رو بازخواست کرد ؟؟
مثلا میشه وزیر دادگستری رو استیضاح کرد؟؟ آره ولی مگه اون چه پخیه؟ رییسه عدالت خونه رو مگه اون انتخاب میکنه ؟
نه این کاره رهبریه. و باز هم هیچ روش عملی نیست که بشه از ایشون بازخواست کرد
البته یه مطلبی اضافه کنم در مورد اون مساله حقوقیه خودم . به محض اینکه اون آقایه مهربون تو دادگاه بعد از دو سال روشنم کرد .از دادگاه بیرون اومدم و یه راست رفتم بریونک به دو تا از بچه لاتای بریونک که از قبل میشناختم و چاقو کشایه ماهری هم بودن دویست هزار تومن پول دادم به عنوان حق الوکاله (چیزی حدوده سه میلیون تومن خرج دادرسیو وکیله دانشگاه رفته کت شلواری کرده بودم)تا پرونده منو پی گیری کنن البته نه تو سیستمه قضایی اونها هم در عرض یک هفته تمام و کمال مطالبات منو وصول کردن .حلالشون باشه

Permalink 16 Comments

نئاندرتال

December 1, 2008 at 10:36 am (Uncategorized)

دویست سال قبل کسی باور نمیکرد شاه نشین از معماریه خانه ها حذف شود 150 سال قبل کسی باور نمیکرد هشتی از معماریه خانه ها حذف شود 100 سال قبل کسی باور نمیکرد پنجدری و مصطبه از معماریه خانه ها حذف شود 50 سال قبل کسی باور نمیکرد حوض و رواق و طاقچه و ناودان و… از معماریه نوین شهر سازی حذف شود لابد دور نیست آن سده که رعایت ایجاز در اجزای ساختمان پنجره ها را هم مازاد تلقی کند
روزنامه اعتماد 5 اذز 87 ضمیمه . ستون میان هفتگی . بند آخر .از مهدی رستم پور
* * *
این هشدار هشدار جدیه اینو هم من اضافه کنم که 15 سال پیش نمیتونستم خونه ای رو تصور کنم که نتونم توش کفتر بازی کنم ولی امروز قضیه برعکسه یعنی کفتر بازی واسه من یه رویاست دیگه
خوب این درست ما پیشرفت کردیم زیاد و باز هم داریم پیشرفت میکنیم لابد زیاد تر امروز اینترنت داریم یا مستراح فرنگی یا مثلا به بیماریها غالب شدیم مرگ و میر رو کاهش دادیم . 100 سال پیش مالاریا بود و تراخم یا بیماریه گری و …. ولی امروز نیست ولی در عوض امروز خونه بیرونی و اندرونی دار ” حوض “باغچه یا پشت بومی که بشه تابستونا روش خوابید و لذت برد نیست
اگه بخوام بینه این دو حالت یکی رو انتخاب کنم من یکی که ترجیح میدم تراخم و مالا ریا و گری رو تحمل کنم ولی شبهای خنک تابستونو رو پشت بوم بخوابم به ریسکش می ارزه
یعنی 100 سال پیش ارجهییت داره
خوب
حالا میشه زندگیه 100 سال قبل با 200 سال قبل رو مقایسه کرد لابد طبق استقرا ریاضی 200 سال قبل بهتر بوده دیگه
میشه همینجوری پیش رفت و پیش رفت هی عقب و عقب تر تا رسید به بشر غار نشین
چه سبک زندگی رو میشناسید که آزاد تر و بی قید تر از زندگیه غار نشینی باشه؟؟؟
تو کدوم سبک از زندگی فردیته من میتونه تا اون حد حفظ بشه اگه جوره دیگه ای هست به منم بگید؟؟
الان وقتی عمیق تر فکر میکنم میبینم که دوست دارم یه انسانه غار نشین باشم با یک حریمه گسترده
دوست دارم تویه قلمروم یه غاره شیک داشته باشم که رو به آفتاب و نور گیر باشه و یه رودخانه پر آب و یه دشت که حکمه حیاط خلوت رو داشته باشه .اصلا اینترنت هم نباشه یا مستراح فرنگی اینا چه اهمیتتی داره میشه تو اوقات بیکاری برای هم قصه بگیم یا رو دیواره غار نقاشی بکشیم
شاید هم 10 یا 15 تا پسر داشته باشم که بفرستمشون شکار اخرین خطری هم که میتونه این سیستمو تحدید کنه اینه که یکی دو تا از پسرامو گرگ بخوره یا یه همچین چیزی . خوب به جهنم
خوب
الان که باز هم عمیق تر فکر میکنم میبینم که ما چه خوشبختیم که بزرگترین آرزومون اینه که برگردیم به دوره ما قبله تاریخ در حالیکه یه گرز دستمونه

Permalink 15 Comments